header

عاشقان ولايت

home
list
archive
درباره وبلاگ
دسته بندی موضوعات
آمار وبلاگ

تعداد بازدیدها :

3936

تعداد نوشته ها :

1

تعداد نظرات :

0

داستان مادر پهلو شکسته

داستان مادر را میشنوی 

حتی اگرهم شیعه علی (ع) نباشی!

باز غم اندوه تو را فرا می گیرد و آهی از بن جان و صمیم روحت میکشی...

مگر اینکه خدای ناکرده گناه ؛  راه گلویت را بسته باشد، راه فکرت را بگیرد ، قدرت تعقل زرا از تو گرفته باشد ، نفهمت کرده باشد ، بی حساست کرده باشد.

رک بگویم حب علی و فاطمه و فرزندانشان در دل حرام زاده جای نمیگیرد!


داستان مادر این بود...


 



داستان مادر را میشنوی 

حتی اگرهم شیعه علی (ع) نباشی!

باز غم اندوه تو را فرا می گیرد و آهی از بن جان و صمیم روحت میکشی...

مگر اینکه خدای ناکرده گناه ؛  راه گلویت را بسته باشد، راه فکرت را بگیرد ، قدرت تعقل زرا از تو گرفته باشد ، نفهمت کرده باشد ، بی حساست کرده باشد.

رک بگویم حب علی و فاطمه و فرزندانشان در دل حرام زاده جای نمیگیرد!


داستان مادر این بود...


صبر نکردند پیکر پیامبر(ص) بر پهنای خاک قبر جای بگیرد...علی (ع) تازه خاک بر سر مبارکشان ریخته بود.

 سقیفه را براه انداختند...


درحالی که هنوز یک سال از ماجرای غدیر نگذشته بود...آنها بیعت را با وصی رسول خدا شکستند.


بعد از چندی به بهانه بیعت با خلیفه به در خانه وصی رسول آمدند...در را زدند.

مادر رفت تا ببیند چه کسی پشت در است...

حیف که آنروزها که پیامبربود گذشت. آن روز ها که به خانه شان می آمد. به آنها سر میزد.

حیف...!


کافر فهمید مادر پشت در است. تا خواست مدارا در دل نجسش جای بگیرد یاد کینه علی افتاد.


همان کینه را در پایش گنجاند و با قدرت کینه به در ضربه زد...


همین را بگویم که پهلوی مادر را شکستند.

جلوی فرزند مادر را کتک زدند.

جلوی شوهر به زن جسارت کردند.

جلوی زن دست شوهر را بستند و بردند.

علی را مانند شمعی سوزاندند.


مادر از شدت ضربات سوخت...کبود شد...بی هوش شد!!


فقط حدود سه ماه از رحلت پدرشان گذشته بود.که مادر را به پیش پدرشان بردند.




و تازه اول مظلومیت این خاندان شروع شد...



(0) نظر
X